تمام شوقم این بود
رودها را یکی پس از دیگری کنار بگذارم
و به دریا برسم
به تو
به عمق یک آبی بیکران
به دنبال آرامش
امــا
برایم شدی همام طوفان ناخواسته
همان طوفانی که نه راه پس میگذارد
و نه را پیش
در تو غرق شدم
و خیره به نوری که در طی فرو رفتنم
به اعماق بی کسی از من دورتر و دورتر میشد...
حال
هیچ بارانی را به یاد ندارم...
جز آن بارانی
که زیر چتر تو بودم و
خیس ام کرد...
جز آن بارانی
که زیر چتر تو بودم و
خیس ام کرد...